به گزارش مشرق، پیام فضلینژاد در یادداشتی در پاسداشت یاد و خاطره مرحوم حاج حسن شایانفر نوشت:
یاد باد آنکه سر کُوى توام منزل بود
دیده را روشنى از خاک درت حاصل بود
آنچه درباره آقای شایانفر گفته نشده، تجربیات متفاوت سیاسی و اجتماعی او از دوران نوجوانی تا میان سالی است که ذهنیتش را ساخت و شخصیتش را پرداخت. او در دهه 1350 وقتی که از زادگاهش در قم به تهران آمد و در بازار تهران کار می کرد، شیفته دکتر علی شریعتی شد و نه تنها به سخنرانی های او می رفت، بلکه اغلب آن ها را از بر داشت؛ هرچند بعدها در دهه شصت به این نتیجه رسید که شریعتی بدون مطهری ناقص است و این دو باید با هم خوانده و فهمیده شوند. پس از آن بود که وقتی بیست و دو سه ساله بود، به جبهه ملی علاقه مند شد و به واسطه صاحب کاری که در بازار داشت، به جلسات عبدالرحمن برومند از سران این جبهه می رفت؛ کسی که سالیان بعد در دهه 1370 پیرامونش در نیمه پنهانِ کیهان بسیار نوشت و براساس اسناد لانه جاسوسی، فعالیت های او را به عنوان یکی از 'رابطین خوب آمریکا' تحلیل کرد.
پس از پیروزی انقلاب او نخستین مسئولیت اجرایی خود را در 'مرکز توزیع جراید کشور' برعهده گرفت و شاید همان تجربیات، شبهه شناسی و مساله شناسیِ مطبوعات را برایش جدی کرد. در دو سال نخست انقلاب که آزادترین دوره روزنامه نگاری معاصر در ایران هم نامیده شده، نشریات بسیارى با سلایق ایدئولوژیک متفاوت منتشر میشد که می توانست یک جوان کم تجربه را به تردیدهای بسیاری بکشاند. آقای شایانفر اما با راهنمایی آقا مجتبی تهرانى راه خود را اینگونه یافت که با تکیه بر مبانیِ اعتقادیِ امام، این نشریات را برای مطالعه گزینش کند و بنابر همان توصیه، خواندن برخی جراید را در آن سن و سال بر خود حرام کرد؛ نشریاتی که سالهای پس از آن از اصلی ترین منابع تحقیق و پژوهش او و دستمایه نگارش تاریخ مطبوعات معاصر ایران در دفتر پژوهش های کیهان شدند. آموزه های کار در توزیع جراید برای شایانفر منحصر به فرد بود: در همین زمان کارتل های مطبوعاتى و شیوه عمل آنها را از نزدیک شناخت و حقایقی را که برای برخی 'توهم' بود، تجربه کرد. او متوجه شد که سیستم توزیع و پخش چگونه می تواند رقبای مطبوعاتی را از میدان به در کند و حیله ها و تکنیک های این حوزه چیست.
در همین ایام، آقای شایانفر به کمک دوستان خود در کمیته و سپاه رفت تا از خانه های خالی سران فرارى رژیم پهلوی حفاظت کند و برای نمونه، مسئولیت حراست از خانه نخست وزیر سابق علی امینی را برعهده داشت. او به تدریج همراهانى را یافت که تا پایان عمر در زمره عزیزترین کسانش باقی ماندند. شایانفر از نسل نخست دفتر سیاسی سپاه پاسداران بود که ابتدای دهه 1360 توسط سردار ابراهیم حاجی محمدزاده تاسیس شد و حسین شریعتمداری نیز در زمره نظریه پردازان اصلى آن قرار داشت. از عماد باقى تا عماد افروغ هر یک دوره ای را در دفتر سیاسی سپاه در تهران و شیراز گذرانده اند.
اغلب روایتهایی که درباره این مقطع از فعالیتهای آقای شایانفر گفته میشود، آمیخته با تحریفاتى است که بر رازآلودگی ماجرای زندگی او افزوده است، اما برخلاف برخی قصه ها، هیچ گاه پایش در مقام بازجو به زندان اوین و هیچ جای دیگرى باز نشد، بلکه در نیمه دهه 1360 که بحران های عقیدتىِ ناشی از حضور اعضا سازمان منافقین در زندان های کشور اوج گرفت، او به همراه آقایان شریعتمداری و حاجی محمدزاده، بعد از نماز صبح از تهران به سمت قزل حصار میرفت؛ جایی که اعضا بلندپایه سازمان دوران محکومیت خود را می گذراندند و برخی از آنها که سر موضع بودند، برای دیگر زندانیان تبلیغات ایدئولوژیک می کردند تا مانع ریزش سمپاتهای رجوی شوند. برای مهار این تبلیغات، هیچ کس پیشنهاد شکنجه و داغ و درفش نداد و میان مسئول زندان (که گویا به تیم آیت الله منتظری نزدیک بود) با آنان بحثهای زیادی جریان داشت؛ از جمله اینکه در میان زندانیان کتابهای فرهنگی توزیع شود. حتی نمایشگاهی از رمانهای خارجی و داخلى ترتیب دادند که کتابهایی از انتشارات خوارزمی نیز عرضه شد. ایرج مصداقى، شهرنوش پارسی پور و هوشنگ اسدی از مشهورترین زندانیان آن دوره هستند که البته دو نفر آخر از اعضا رسمی سازمان نبودند و در دیگر احزاب و گروهکها فعالیت داشتند.
کتاب 'روزها و سوزها' که شامل آثار ادبى زندانیان این دوره از جمله اشعار تازه مرحوم 'به آذین' بود، در این دوره به همت آقای شایانفر منتشر شد که البته چاپ آن اعتراضاتی را در روزنامه ها برانگیخت، اما در جلسه هیات دولت مورد تجلیل حضرت آیت الله خامنه ای، رئیس جمهور وقت، قرار گرفت. برخی از این زندانیان هنوز هم فعالند: برخی به خارج رفته اند و از بلندپایگان اپوزیسیون شناخته میشوند، دسته ای داخل کشور در کار ساخت فیلم و سریالند، و عده ای هم از چهره های هنری جریان انقلاب به شمار میروند که تا مسئولیتهایی مانند مشاور وزیر نیز پیش رفتند.
انگیزه او برای کار فرهنگی در میان زندانیان علل بسیاری داشت. او خود زخم خورده سازمان بود و برادرش علی، جانش را بر سر منافقین گذاشت. علی از کادرهای فعال سازمان بود که با حاج حسن اختلافات بنیادین داشت و هر یک در دو جبهه متفاوت مشغول مبارزه بودند. او بسیار کوشید تا با مباحثات انتقادی و اعتقادی برادر را از آن مهلکه نجات دهد، اما بخت با او یار نبود و سرانجام برادر اعدام شد. تجربه مرگ برادر، از آقای شایانفر مرد دیگری ساخت که با شهامت آن را براى ما روایت میکرد: او به جان لمس کرد که چگونه سازمان پاک ترین جوانان مسلمان را شستشوی مغزی می دهد و آنان را به کام مرگ میفرستند. فهمید که این جوانان 'علت' نیستند، بلکه 'معلول' التقاط سران سازمانند؛ پس باید برای نجات آنها فکر بکری کرد و این کار جز از مسیر گفتگوهای اعتقادی نمیگذشت.
از یک زاویه، او و آقاى شریعتمدارى در نقطه مقابل بازجویان قرار داشتند، چون معتقد نبودند که صرفاً آن شیوه به نتیجه ای سازنده می رسد. وانگهى، او سالهای بعد نیز بر همین عقیده ماند و همیشه تاکید داشت که جوانانِ مجذوب اپوزیسیون را نباید علت اصلی نفوذ و انحراف دانست و با آنها برخوردهاى سهمگین کرد، بلکه بزرگانى که از اهداف و آرمانها عدول و بخشی از نسل جدید را از انقلاب جدا کرده اند، مقصر و مسئولند؛ آنها باید حساب پس دهند و محاکمه شوند، اما دریغا که چنین نشد و اگر هم شد، وقتی بود که عملاً پیشبرد این کار سخت و مشکل شده بود.
در کشاکش کار فرهنگی در زندان، وقتی منافقین عملیات فروغ جاویدان را کلید زد، آقای شایانفر از تهران به همدان رفت تا به یارانش در عملیات مرصاد بپیوندد، اما ضرورتهای آن برهه او را به ایراد سخنرانى هاى افشاگرانه درباره ماهیت منافقین کشاند. پایان بحران منافقین، اما آغازی تازه برای شایانفر ٣٣ ساله بود که حالا سومین دهه زندگی اش را سپری میکرد: جوانی پخته و جسور که تجربیات زیادی را در دهه اول انقلاب آموخته بود و می توانست برای رویارویی چالش های دهه دوم نقش های مهمتری برعهده بگیرد.
حضور جدی تر او به عنوان یک تحلیلگر در دفتر سیاسی سپاه از همین مقطع آغاز گشت. با پایان جنگ، بازار مطبوعات رونق تازه اى گرفت و او نظام رصد رسانه ای جامعی را طراحی کرد که هدف آن شناخت نفوذ جریانهای معارض به بدنه فرهنگی و سیاسی کشور بود. حالا زندانیانى که آزاد شده بودند، دور تازه ای از فعالیت های خود را آغاز کردند که از داستان نویسی در نشریات تا فیلم نامه نویسی برای سینما را در برمیگرفت.
شایانفر اخبار رسانه هاى گوناگون را در نشریات تحلیلی سپاه همراه با نقطه نظرات تحلیلى منتشر میکرد و حتی اگر نام این گزارش ها را برای صیانت از نرم افزار انقلاب 'بولتن نویسی' بگذاریم، او از پیشروان این کار بود که در آن برهوت فعالیت فرهنگی که اکثر نیروهای مخلص انقلاب انرژی شان صرف نبرد در جبهه ها شد، با همراهانش کاری سترگ را پیش برد که سالها بعد با همه تجربیات پُرفراز و فرودش به یک گنجینه تاریخی تحت نام 'نیمه پنهان' تبدیل شد.
برخلاف تصویر غالبی که از این دوران به جا مانده است، تضارب آرا و تفاوت سلایق میان فعالان فرهنگی انقلاب، حتی در سپاه، امری طبیعی بود و آنها به تبع خصلت حرفه اى و اعتقادى خود، نه تنها این اختلافات را برمی تابیدند، بلکه آن را به فرصتی برای رشد خود و مجموعه شان تبدیل میکردند.
چهره هایی که با هم بیشترین اشتراک را داشتند، اما ادامه مسیر را با هم پیمودند و سرانجام سال ١٣٧٢ آقای شریعتمداری و حاج حسن نزدیک تر از قبل و دوشادوش یکدیگر در کیهان مشغول به کار شدند. چندى بعد آقای حسین صفارهرندى نیز از دفتر سیاسی به آنان پیوست. سردار ابراهیم حاجی محمدزاده که پیرمرد این جمع قدیمى بود و اولین بازنشسته سپاه محسوب میشد، سرانجام سال ١٣٨٥ زمانى که من نیز خدمت خود را در موسسه آغاز کردم، پس از ١٥ سال کشاورزى در شمال به جمع یارانش بازگشت.
آقای شایانفر به عنوان مشاور فرهنگی کیهان بر صندلى ای تکیه زد که اولین بار پس از انقلاب مصطفی رخ صفت (صاحب امتیاز ماهنامه کیان) با حکم سیدمحمد خاتمی بر آن نشست و آخرین بار نیز ابراهیم اصغرزاده (سخنگوی دانشجویان تسخیرکننده لانه) آن را در اختیار داشت.
درباره این دوره بسیار گفته و شنیده ایم، اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده است، جلسات بحث و گفتگوی آقای شایانفر با مخالفین جدی نظام در اتاق کوچک اما پر سند و مدرکِ دفتر پژوهش هاست. گمان میرود عاقبت جانش را نیز بر سر همان جلسات گذاشته باشد: درست ٦ سال پیش در همین روز، یعنی پایان آبان ١٣٨٩، به نحو مشکوکى در جلسه اى مسموم گشت و ماهها را برای درمان در بیمارستان بقیه الله گذراند.
این جلسات انتقادی با مخالفین همان رویکردی را دنبال میکرد که آقای شایانفر در دهه شصت آموخته و به کار بسته بود. او تحلیل هایش را علیه معارضین منتشر میکرد، ولى اگر این طیف ها تقاضای ملاقات داشتند، طفره نمی رفت و با آنها به بحث می نشست. از عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر تا ابراهیم نبوی و سیامک پورزند در همان اتاق کوچک دفتر پژوهشها با او دیدار کرده بودند.
چه منش و روش او را بپسندیم و چه منتقدش باشیم، نمیتوانیم کوشش خستگی ناپذیر، حافظه ستودنی و اخلاص کم نظیرش را نادیده بگیریم. تا آخرین لحظه زندگی اش را با بحث و کتاب و مجله و تحقیق و تحلیل گذراند و آخرین وصیتش این بود که 'سازش نکنید.'
یاد باد آنکه سر کُوى توام منزل بود
دیده را روشنى از خاک درت حاصل بود
آنچه درباره آقای شایانفر گفته نشده، تجربیات متفاوت سیاسی و اجتماعی او از دوران نوجوانی تا میان سالی است که ذهنیتش را ساخت و شخصیتش را پرداخت. او در دهه 1350 وقتی که از زادگاهش در قم به تهران آمد و در بازار تهران کار می کرد، شیفته دکتر علی شریعتی شد و نه تنها به سخنرانی های او می رفت، بلکه اغلب آن ها را از بر داشت؛ هرچند بعدها در دهه شصت به این نتیجه رسید که شریعتی بدون مطهری ناقص است و این دو باید با هم خوانده و فهمیده شوند. پس از آن بود که وقتی بیست و دو سه ساله بود، به جبهه ملی علاقه مند شد و به واسطه صاحب کاری که در بازار داشت، به جلسات عبدالرحمن برومند از سران این جبهه می رفت؛ کسی که سالیان بعد در دهه 1370 پیرامونش در نیمه پنهانِ کیهان بسیار نوشت و براساس اسناد لانه جاسوسی، فعالیت های او را به عنوان یکی از 'رابطین خوب آمریکا' تحلیل کرد.
پس از پیروزی انقلاب او نخستین مسئولیت اجرایی خود را در 'مرکز توزیع جراید کشور' برعهده گرفت و شاید همان تجربیات، شبهه شناسی و مساله شناسیِ مطبوعات را برایش جدی کرد. در دو سال نخست انقلاب که آزادترین دوره روزنامه نگاری معاصر در ایران هم نامیده شده، نشریات بسیارى با سلایق ایدئولوژیک متفاوت منتشر میشد که می توانست یک جوان کم تجربه را به تردیدهای بسیاری بکشاند. آقای شایانفر اما با راهنمایی آقا مجتبی تهرانى راه خود را اینگونه یافت که با تکیه بر مبانیِ اعتقادیِ امام، این نشریات را برای مطالعه گزینش کند و بنابر همان توصیه، خواندن برخی جراید را در آن سن و سال بر خود حرام کرد؛ نشریاتی که سالهای پس از آن از اصلی ترین منابع تحقیق و پژوهش او و دستمایه نگارش تاریخ مطبوعات معاصر ایران در دفتر پژوهش های کیهان شدند. آموزه های کار در توزیع جراید برای شایانفر منحصر به فرد بود: در همین زمان کارتل های مطبوعاتى و شیوه عمل آنها را از نزدیک شناخت و حقایقی را که برای برخی 'توهم' بود، تجربه کرد. او متوجه شد که سیستم توزیع و پخش چگونه می تواند رقبای مطبوعاتی را از میدان به در کند و حیله ها و تکنیک های این حوزه چیست.
در همین ایام، آقای شایانفر به کمک دوستان خود در کمیته و سپاه رفت تا از خانه های خالی سران فرارى رژیم پهلوی حفاظت کند و برای نمونه، مسئولیت حراست از خانه نخست وزیر سابق علی امینی را برعهده داشت. او به تدریج همراهانى را یافت که تا پایان عمر در زمره عزیزترین کسانش باقی ماندند. شایانفر از نسل نخست دفتر سیاسی سپاه پاسداران بود که ابتدای دهه 1360 توسط سردار ابراهیم حاجی محمدزاده تاسیس شد و حسین شریعتمداری نیز در زمره نظریه پردازان اصلى آن قرار داشت. از عماد باقى تا عماد افروغ هر یک دوره ای را در دفتر سیاسی سپاه در تهران و شیراز گذرانده اند.
اغلب روایتهایی که درباره این مقطع از فعالیتهای آقای شایانفر گفته میشود، آمیخته با تحریفاتى است که بر رازآلودگی ماجرای زندگی او افزوده است، اما برخلاف برخی قصه ها، هیچ گاه پایش در مقام بازجو به زندان اوین و هیچ جای دیگرى باز نشد، بلکه در نیمه دهه 1360 که بحران های عقیدتىِ ناشی از حضور اعضا سازمان منافقین در زندان های کشور اوج گرفت، او به همراه آقایان شریعتمداری و حاجی محمدزاده، بعد از نماز صبح از تهران به سمت قزل حصار میرفت؛ جایی که اعضا بلندپایه سازمان دوران محکومیت خود را می گذراندند و برخی از آنها که سر موضع بودند، برای دیگر زندانیان تبلیغات ایدئولوژیک می کردند تا مانع ریزش سمپاتهای رجوی شوند. برای مهار این تبلیغات، هیچ کس پیشنهاد شکنجه و داغ و درفش نداد و میان مسئول زندان (که گویا به تیم آیت الله منتظری نزدیک بود) با آنان بحثهای زیادی جریان داشت؛ از جمله اینکه در میان زندانیان کتابهای فرهنگی توزیع شود. حتی نمایشگاهی از رمانهای خارجی و داخلى ترتیب دادند که کتابهایی از انتشارات خوارزمی نیز عرضه شد. ایرج مصداقى، شهرنوش پارسی پور و هوشنگ اسدی از مشهورترین زندانیان آن دوره هستند که البته دو نفر آخر از اعضا رسمی سازمان نبودند و در دیگر احزاب و گروهکها فعالیت داشتند.
کتاب 'روزها و سوزها' که شامل آثار ادبى زندانیان این دوره از جمله اشعار تازه مرحوم 'به آذین' بود، در این دوره به همت آقای شایانفر منتشر شد که البته چاپ آن اعتراضاتی را در روزنامه ها برانگیخت، اما در جلسه هیات دولت مورد تجلیل حضرت آیت الله خامنه ای، رئیس جمهور وقت، قرار گرفت. برخی از این زندانیان هنوز هم فعالند: برخی به خارج رفته اند و از بلندپایگان اپوزیسیون شناخته میشوند، دسته ای داخل کشور در کار ساخت فیلم و سریالند، و عده ای هم از چهره های هنری جریان انقلاب به شمار میروند که تا مسئولیتهایی مانند مشاور وزیر نیز پیش رفتند.
انگیزه او برای کار فرهنگی در میان زندانیان علل بسیاری داشت. او خود زخم خورده سازمان بود و برادرش علی، جانش را بر سر منافقین گذاشت. علی از کادرهای فعال سازمان بود که با حاج حسن اختلافات بنیادین داشت و هر یک در دو جبهه متفاوت مشغول مبارزه بودند. او بسیار کوشید تا با مباحثات انتقادی و اعتقادی برادر را از آن مهلکه نجات دهد، اما بخت با او یار نبود و سرانجام برادر اعدام شد. تجربه مرگ برادر، از آقای شایانفر مرد دیگری ساخت که با شهامت آن را براى ما روایت میکرد: او به جان لمس کرد که چگونه سازمان پاک ترین جوانان مسلمان را شستشوی مغزی می دهد و آنان را به کام مرگ میفرستند. فهمید که این جوانان 'علت' نیستند، بلکه 'معلول' التقاط سران سازمانند؛ پس باید برای نجات آنها فکر بکری کرد و این کار جز از مسیر گفتگوهای اعتقادی نمیگذشت.
از یک زاویه، او و آقاى شریعتمدارى در نقطه مقابل بازجویان قرار داشتند، چون معتقد نبودند که صرفاً آن شیوه به نتیجه ای سازنده می رسد. وانگهى، او سالهای بعد نیز بر همین عقیده ماند و همیشه تاکید داشت که جوانانِ مجذوب اپوزیسیون را نباید علت اصلی نفوذ و انحراف دانست و با آنها برخوردهاى سهمگین کرد، بلکه بزرگانى که از اهداف و آرمانها عدول و بخشی از نسل جدید را از انقلاب جدا کرده اند، مقصر و مسئولند؛ آنها باید حساب پس دهند و محاکمه شوند، اما دریغا که چنین نشد و اگر هم شد، وقتی بود که عملاً پیشبرد این کار سخت و مشکل شده بود.
در کشاکش کار فرهنگی در زندان، وقتی منافقین عملیات فروغ جاویدان را کلید زد، آقای شایانفر از تهران به همدان رفت تا به یارانش در عملیات مرصاد بپیوندد، اما ضرورتهای آن برهه او را به ایراد سخنرانى هاى افشاگرانه درباره ماهیت منافقین کشاند. پایان بحران منافقین، اما آغازی تازه برای شایانفر ٣٣ ساله بود که حالا سومین دهه زندگی اش را سپری میکرد: جوانی پخته و جسور که تجربیات زیادی را در دهه اول انقلاب آموخته بود و می توانست برای رویارویی چالش های دهه دوم نقش های مهمتری برعهده بگیرد.
حضور جدی تر او به عنوان یک تحلیلگر در دفتر سیاسی سپاه از همین مقطع آغاز گشت. با پایان جنگ، بازار مطبوعات رونق تازه اى گرفت و او نظام رصد رسانه ای جامعی را طراحی کرد که هدف آن شناخت نفوذ جریانهای معارض به بدنه فرهنگی و سیاسی کشور بود. حالا زندانیانى که آزاد شده بودند، دور تازه ای از فعالیت های خود را آغاز کردند که از داستان نویسی در نشریات تا فیلم نامه نویسی برای سینما را در برمیگرفت.
شایانفر اخبار رسانه هاى گوناگون را در نشریات تحلیلی سپاه همراه با نقطه نظرات تحلیلى منتشر میکرد و حتی اگر نام این گزارش ها را برای صیانت از نرم افزار انقلاب 'بولتن نویسی' بگذاریم، او از پیشروان این کار بود که در آن برهوت فعالیت فرهنگی که اکثر نیروهای مخلص انقلاب انرژی شان صرف نبرد در جبهه ها شد، با همراهانش کاری سترگ را پیش برد که سالها بعد با همه تجربیات پُرفراز و فرودش به یک گنجینه تاریخی تحت نام 'نیمه پنهان' تبدیل شد.
برخلاف تصویر غالبی که از این دوران به جا مانده است، تضارب آرا و تفاوت سلایق میان فعالان فرهنگی انقلاب، حتی در سپاه، امری طبیعی بود و آنها به تبع خصلت حرفه اى و اعتقادى خود، نه تنها این اختلافات را برمی تابیدند، بلکه آن را به فرصتی برای رشد خود و مجموعه شان تبدیل میکردند.
چهره هایی که با هم بیشترین اشتراک را داشتند، اما ادامه مسیر را با هم پیمودند و سرانجام سال ١٣٧٢ آقای شریعتمداری و حاج حسن نزدیک تر از قبل و دوشادوش یکدیگر در کیهان مشغول به کار شدند. چندى بعد آقای حسین صفارهرندى نیز از دفتر سیاسی به آنان پیوست. سردار ابراهیم حاجی محمدزاده که پیرمرد این جمع قدیمى بود و اولین بازنشسته سپاه محسوب میشد، سرانجام سال ١٣٨٥ زمانى که من نیز خدمت خود را در موسسه آغاز کردم، پس از ١٥ سال کشاورزى در شمال به جمع یارانش بازگشت.
آقای شایانفر به عنوان مشاور فرهنگی کیهان بر صندلى ای تکیه زد که اولین بار پس از انقلاب مصطفی رخ صفت (صاحب امتیاز ماهنامه کیان) با حکم سیدمحمد خاتمی بر آن نشست و آخرین بار نیز ابراهیم اصغرزاده (سخنگوی دانشجویان تسخیرکننده لانه) آن را در اختیار داشت.
درباره این دوره بسیار گفته و شنیده ایم، اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده است، جلسات بحث و گفتگوی آقای شایانفر با مخالفین جدی نظام در اتاق کوچک اما پر سند و مدرکِ دفتر پژوهش هاست. گمان میرود عاقبت جانش را نیز بر سر همان جلسات گذاشته باشد: درست ٦ سال پیش در همین روز، یعنی پایان آبان ١٣٨٩، به نحو مشکوکى در جلسه اى مسموم گشت و ماهها را برای درمان در بیمارستان بقیه الله گذراند.
این جلسات انتقادی با مخالفین همان رویکردی را دنبال میکرد که آقای شایانفر در دهه شصت آموخته و به کار بسته بود. او تحلیل هایش را علیه معارضین منتشر میکرد، ولى اگر این طیف ها تقاضای ملاقات داشتند، طفره نمی رفت و با آنها به بحث می نشست. از عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر تا ابراهیم نبوی و سیامک پورزند در همان اتاق کوچک دفتر پژوهشها با او دیدار کرده بودند.
چه منش و روش او را بپسندیم و چه منتقدش باشیم، نمیتوانیم کوشش خستگی ناپذیر، حافظه ستودنی و اخلاص کم نظیرش را نادیده بگیریم. تا آخرین لحظه زندگی اش را با بحث و کتاب و مجله و تحقیق و تحلیل گذراند و آخرین وصیتش این بود که 'سازش نکنید.'